برای خواندن شعر به ادامه مطلب... بیا.
نظر؟؟؟؟ یوسفِ زندانی ای بنای حرم عدل و امان را بانی وی ز رخسار تو آفاقْ همه نورانی که گمان داشت که با آن همه تشریف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ از فشار غم و اندوه به تنگ آمده بود روح قدسّی تو در کالبد انسانی دستپرورده رسوایی و غفلت میخواست در سرت پرورد اندیشه نافرمانی یافت چون خلوت زندان تو را غرق سکوت غرق حیرت شد از آن معجزه سبحانی غافل از آن که به تأیید خدا عزوجل بنده خالص و مخلص نشود عصیانی حبس و تبعید به فتوای تو محبوبتر است که اجابت نکنی دعوت مشتی جانی بر در قاضی حاجات مناجاتکنان عرض حاجت بکن ای سجده تو طولانی کاظمین تو ندیدم من و شب تا به سحر منم و دست و گریبان و غم پنهانی گرچه دوریم، به یاد تو سخن میگوییم «بُعد منزل نُبوَد در سفر روحانی» غفورزاده کاشانی زندانی عشق زندانیان عشق چو شب را سحر کنند از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند مانند غنچه سر به گریبان درآورند شور و نوای بلبل شوریده سر کنند چون سر به خشت یا که به زانوی غم نهند یکباره سر ز کنگرة عرش بر کنند با آن شکستهحالی و بیبال و بیپری تا آشیان قدس به خوبی سفر کنند چون رهسپر شوند به سینای طور عشق از شوق، سینه را سپر هر خطر کنند آنان کزین معامله هستند بیخبر بر گو که تا به محبس هارون نظر کنند؛ تا بنگرند گنج حقیقت به کنج غم آن لعل خشک را به دُرِ اشک تر کنند برپا کنند حلقة ماتم به یاد او تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنند کمپانی ارواحنافداک! کروبیان ز غصه گریبان زدند چاک لاهوتیان ز سینه زدند آه سوزناک روحانیان به ماتم او جمله نوحهگر یا مهجهالحقیقه، ارواحنافداک از دود آه و ناله بُوَد تیره ماه و مهر وز داغِ باغِ لاله سمک سوخت تا سماک شور نُشور سرزده زین خاکدان دون چون شد روان به عالم قدس آن روانپاک نزدیک شد که خرمن هستی رود به باد آن دم که رفت حاصل دوران به زیر خاک کمپانی |